دلتنگی

ساخت وبلاگ
شاید اسم کارت منزلت را شنیده باشیدچند سالی است که منزلتی شده ام و از مزایای آن این است که کارت مترو ( و کارت استفاده از اتوبوس ) را با تخفیف به شما فروخته می شود ،به عنوان مثال شما ۳۰ هزار تومان پول پر داخت می کنی و داخل کارت شما ۳۰۰ هزار تومان شارز ( اعتبار ) می شود ،القصه کارت موجودی نداشت ( البته بعد از ۳ سال استفاده ) برای سارژ آن آماده شدم ،در نزدیکی منزل اتوبوسی عبور می کند که انتهای آن مترو صادقیه است ، (برای شارژ کارت ) که باید می رفتم ،سوار بر اتوبوس شدم که فقط چند نفر بیشتر مسافر نداشت ، صبح شرق به غرب خلوت است تقریبا البته اگر سحر خیز باشی .۳۱ دقیقه زمان برد که به ایستگاه مترو صادقیه رسیدم .به محض ورود دیدم یک مغازه که صبحانه دارد بر قرار است و چند نفری مشتری دارند سر پایی چای و کیک میل می کنند .سلامی کردم و صبح به خیر گفتم و از ایشان پرسیدم برای شارژ بلیط ( بلیت ) کجا بروم که او سالن رو بروی خودش که بسیار طویل بود نشان داد و گفت فکر می کنم انتهای این سالن است اگر نبود ، پایین پله ها .راه صاف برایم بهتر بود ، حرکت کردم جالب بود اتاق هایی در دو طرف سالن بود که شباهت به واگن قطار مترو بود و درب های ان رنگ سبز و تقریبا بدون پنجره ،کارمندان ها داخل اتاق هابودند سرک کشیدم از خانمی سوال کردم ایشان گفت : اتاق دوم، وارد اتاق دیگر شدم سلام دادم اقای جوانی پشت کامپیوتر ( رایانه ) نشسته بود ، تا مرا دید گفت اتاق بغل ، به ایشان گفتم اقا شما می دانید من چه کار دارم ، جا خورد گفت ، کارت را می خواهید شارژ کنید خندیدم گفتم آفرین به شما که درست حدس زدید ، القصه خدمت خانم محترمی رسیدم و کارت فعال شد ،و باید اول شما سوار مترو می شدی که فعالیت کارت را ببینید ،سوار شدن مترو هم داستان خ دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 19:45

بعد از طی کردن راهرو طولانی داخل ایستگاه متروی صادقیه ،از چند پله پایین رفتم و تابلو ها را خواندم که به کدام سمت باید برومجوانها بدو بدو می رفتند و همه بدون استثنا کفش های راحتی ( کتانی کفش ورزشی ) به پا داشتند ،( خبری از تق تق کفش پاسنه بلند نبود ) تصویر هایی از خطوط مترو بر روی دیوار ها نصب شده بود که مسیر خود را انتخاب می کردی ، به گیت رسیدم به متصدی آن گفتم آقا یک سوال دارم گفت هر چند تا سوال داری بپرس ، خانمی در کنار من قرار گرفت خیلی اهسته به مامور گفت این در را باز کن، نرده کنار مامور با یک نوار بسته شده بود بعد خانم یواش گفت: پول ندارم ، متصدی نوار را باز کرد خانم محترمی از آن عبور کرد ، مامور مخصوص این کار بود . ( مامور وطیفه شناس )از گیت خارج شدم که خوشبختانه از مسافت کوتاهی عبور کردم و به ایستگاه رسیدم ، بر روی رکاب مترو جای من شد . بماند و کیف خود را بغل کردم و حرکت ،چهار ایستگاه را باید طی می کردم جالب بود در این ازدهام جمعیت جوانها درس خود را حاضر می کردند و داستان بر سر دم راسو بود .بعضی ها هم با موبایل خود صحبت می کردند و موقعییت خود را اعلام می کردند ساعت ۸ و ۴۰ دقیقه صبح بود.ایستگاه من نواب بود پیاده شدم و خط بعدی را جستجو کردم ، از دختر خانم جوانی سوال کردم تربیت مدرس می رود او گفت بله ، قطار امد درد دل دختر جوان شروع شد و گلاله از اسم این ایستگاه که بماند ،به مقصد رسیدم و با ۶ پله برقی به سطح خیابا ن رسیدم ،گفتم باید گاهی با مترو از اول خط تا آخر خط ها بروم و ببینم ، آیا منزلتی ها می تواند از آن استفاده کنند !و اما ایستگاه های اتوبوس ، برای منزلتی هابه خاطر پارک کردن اتوموبیل ها در نزدیکی سکو اتوبوس نمی تواند کنار سکو قرار بگیرد ، فقط باید کمی تا قسمتی کوه دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 19:45